محل تبلیغات شما

هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را  .
چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را !

چه فریادی ست با لب های خاموشت؟ بگو با من!
بگو راحت شوی! سوزن بزن این زخم چرکین را

تو شاعر نیستی اما در آشوب تو می بینم
تپش های فروغ و بیقراری های سیمین را

تو چون قدّیسه ای پاک آمدی یک شب به دیدارم
رفو کردی به مژگان رخنه ی افتاده در دین را

چه بی ذوق است استادی که با صد خون دل آموخت
به انگشتان زیبای تو این نُت های غمگین را

اگر از حال و روز من بپرسی، سخت مأیوسم
که چشمانم نمی بینند چشم انداز پیشین را

توگویی رفته ام از خاطر آن روزهای خوب
توگویی برده ام از یاد، آن شب های شیرین را

تکانم داد این تقدیر، اما من نفهمیدم
شبیه مرده هایی که نمی فهمند تلقین را.

تو هرچه میخواهی بگو

چه مشکل میکشی بر دوش خود این بار سنگین را

های ,بگو ,سنگین ,راتو ,تو ,شب ,خود این ,دوش خود ,بر دوش ,این بار ,بار سنگین

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سالم زیبا دنیای فشن و مد